یک داستان از یک پسر و دختر که نمیتونن حرف دلشون رو
به هم بزنند.
برای خوندن داستان به ادامه مطلب بروید
داستان چه کشکی , چه پشمی که داستان کسیه که
تقریبا رو یه امامــزاده کلاه گذاشت.
برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید.
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند . چند سال بعد، آنها بعد از شامیکه باهم داشتند حرف زدند ....
صفحه قبل 1 صفحه بعد